در داستان آموزنده اسپنسر جانسون، كی پنیر مرا جا به جا كرد؟، با چهار شخصیت روبرو میشویم که در یک هزارتو به دنبال پنیر میگردند، پنیر استعاره ایست از امیدها، رویاها و آرزوهای ما در زندگی. دو موش، اسنیف و اسکری، با خوشبینی عاقلانه عمل میکنند و دائماً به دنبال پنیر جدید میگردند. در همین حال، هم و هاو، دو موش دیگر، با رضایت کامل در یک ایستگاه پنیر مستقر هستند تا اینکه یک روز متوجه میشوند دیگر پنیری در کار نیست.
سوال اصلی، ساده اما عمیق است: وقتی پنیر جابجا شود چه اتفاقی میافتد؟
این داستان فکری، روشهای مختلف واکنش ما به تغییر را بررسی میکند. اسنیف و اسکری که به انطباق عادت کردهاند، به سرعت به هزارتو بازمیگردند تا پنیر جدیدی پیدا کنند. با این حال، هم و هاو در برابر تغییر مقاومت میکنند، به گذشته میچسبند و تسلیم انکار و ترس میشوند.
كی پنیر مرا جا به جا كرد؟ فراتر از صرفاً کنار آمدن با تغییرات غیرمنتظره است؛ بلکه در آغوش گرفتن آنهاست. درباره این است که همواره انتظار تغییر را داشته باشیم و وقتی اتفاق افتاد سریع آن را بپذیریم، از آن لذت ببریم و سعی کنیم از فرصتهای جدیدی که برای ما پدید آورده، نهایت استفاده را ببریم.