معرفی کتاب انتهای خیابان شاه بختی شرقی
کتاب "انتهای خیابان شاه بختی شرقی" داستان زندگی زنی به نام زکی را روایت میکند که در جستجوی هویت خود است. زکی در سفری به زادگاهش، خاطرات گذشته را مرور میکند و با چالشهای زندگی خود روبرو میشود. در این داستان، زکی با شخصیتهای مختلفی از جمله خانواده، دوستان و معشوقهای خود مواجه میشود و به درک عمیقتری از زندگی و روابط انسانی میرسد.
بخشی از کتاب انتهای خیابان شاه بختی شرقی
با این که همیشه کفش ورزشی میپوشید باز هم یک سر و گردن از همه دخترهای دانشگاه، با آن کفشهای پاشنه بلند، بلندتر بود. هنوز هم، مثل بچگیهاش، با پسرها راحتتر بود. عشوه و ناز و به قول عمه مهران ظرافت زنانه را یاد نگرفته بود. پلههای دانشگاه را دوتا یکی بالا میرفت و اگر کسی توی راهرو نبود از طبقه سوم روی نردههای راهپله سر میخورد تا پایین. چند بار هم سر خورده بود تا طبقه همکف و رخ تو رخ یکی از استادها، که منتظر آسانسور بود، درآمده بود و هول هولکی در حالی که لباسهایش را مرتب کرده بود سلام کرده بود. استادها که به کارهای او عادت کرده بودند جواب سلامش را میدادند و سر تکان میدادند.
زکی دیگر آن دختر بچه پر شر و شور و نوجوان سرکش و پر انرژی نیست، با قطار به زادگاهش میرود. در طول سفر زندگیاش را مرور می کند . ذهنش را آزاد گذاشته تا افکار به راحتی اجازه ورد به آن را داشته باشند. هم محله ایها، بارش برف، دل بههم خوردگیاش در قطار و نشانههای دیگر تلنگری میشود برای ذهن خسته و هنوز پویای او تا در سفری ذهنی به موازات مسیر قطار، پیش برود. قطار به مقصد می رسد اما ذهن زکی همچنان در تکاپوی رفت و برگشت به گذشته و امروز است. انتهای خیابان شاه بختی شرقی با لحنی ساده و روان روایت شده است و خواننده را به سفری در اعماق ذهن و خاطرات زکی میبرد. این کتاب به دلیل پرداختن به موضوعاتی مانند هویت و روابط انسانی، مورد توجه بسیاری از خوانندگان قرار گرفته است.