گفتم: «غلط كردم. ببخشای...» بعد هم برايش توضيح دادم كه به حرف اين و آن توجهی نكند و بداند كه من هيچوقت در نوجوانی كنار بخاری ننشستهام و موی گربهها را نكشيدهام و آن زبان بستهها را در سرمای كرديچال از خانه بيرون نراندهام و نگفتهام در برفها بغلتند تا سوزی كه از جانب علم كوه میآيد بيازاردشان. من هيچگاه به فرشته نگفتهام «اين چه ناهاری است فرشته؟ سفرهای بينداز، پارچ آبی بياور، پيازی قاچ كن.» من هيچگاه نگفتهام از غذاهای دبيرستان بدم میآيد، من از حسن كيف پياده راه نيفتادهام به سوی كرديچال و نگفتهام «گرسنهام مامان» و «غذاهای مدرسه بدمزه است.» مادرم هيچوقت نگفته «خاك بر سر آشپزتان، اين چه مدرسهای است كه آشغال به خوردتان میدهد». پدرم نگفته «غذای مفتی میخوری بگو خدايا شكرت. دعا كن به جان دولت كه اين مدرسه را ساخت و ناشكر نباش.»؛
«خوابهایت را در این خانه تعریف نکن محمود» رمانی است از عباس سلیمی که ماجرای یک استاد دانشگاه را در مرز خیال و واقعیت روایت میکند. محمود انسان دغدغدمندی است که نمیتواند به پیرامون خود بی تفاوت باشد. دنیای مدرن با تمام مواهب و راحتی و آسایشی که برای بشر به ارمغان آورده هر روز بیشتر از قبل ما را از طبیعت و خویشتن حقیقیمان دورمیکند. آیا رفتن به گذشته و ارتباط با عرفا راه گریزی برای شخصیت اصلی داستان خواهد بود؟
عباس سلیمی با رفت و برگشتهای خلاقانه از دوران معاصر به گذشته و درهم آمیختن روایت کهن و مدرن داستانی جذاب به شیوه رئالیسم جادویی خلق کرده است.