مگنس چیس، پسری شانزده ساله است که به همراه مادرش در خیابانهای بوستون زندگی میکند.او بیشتر از هر نوجوان دیگری طعم سختی و ناملایمات زندگی را چشیده است. بعد از روزی که مادرش را از دست داد، او روزهایش را در خیابانهای بوستون به شب میرساند.در یک روز عادی در شهر بوستون، مگنس آگهیهایی عجیب با عکس خودش را میبیند که در سطح شهر پخش شدهاند. گروهی که هویت آنها برای مگنس ناشناخته است برای یافتن او جایزه تعیین کردهاند و دیگر هیچ مکانی برای پنهان شدن امن نیست.
یک روز مگنس متوجه میشود داییاش راندولف به دنبالش میگردد.مردی که مادرش همیشه در مورد او به مگنس هشدار داده بود. سرانجام مگنس به دام داییاش می افتد.داندولف کلی درباره ی تاریخ اسکاندیناوی حرف میزند و میگوید مگنس یک میراث دارد:سلاحی که از هزاران سال پیش گم شده و از مگنس تقاضا میکند برای نجات دنیاها به او کمک کند. مگنس تصمیم میگیرد در کنار دایی خود بماند اما این ماجراجویی به چیزی ختم میشود که او حتی در خیالپردازیهایش هم آن را تصور نمیکرد.