داستان کتاب یک روز به آسمان خواهم رفت در سال ۱۹۸۶ اتفاق میافتد.درست زمانیکه همه مردم، با هیجان خاصی منتظر پرتاب فضاپیمای «چلنجر» به فضا بودند.این اتفاق شور و هیجان زیادی را بین مردم ایجاد کرده.کتاب داستان سه خواهر و برادر به نامهای فیچ، برد و کش را دراین شرایط روایت میکند که هر کدام با چالشهای خاص و مشکلات درونی خودشان در زندگی روبروهستند.برد آرزوی فضانورد شدن را دارد اما آرزوی خود را دست نیافتنی میبیند. فیچ هر روز با دستگاههای بازی، مشغول به بازی میشود و با حجمی از احساس خشم روبهرو میشود که مشکلاتی را برای ارتباط با همکلاسیهایش ایجاد میکند. کش، عاشق بستکبال است و بهتازگی مچ دستش آسیب دیده و شکسته است. جدیدا نسبت به بسکتبال احساس بیانگیزگی دارد.
در طول داستان شاهد چالشهاو تلاشها و پستی و بلندیهای زندگی این سه خواهر و برادر هستیم. هر کدام از آنهادر مسیری از خودشناسی و بلوغ قرار میگیرند و در نهایت به درک عمیقتری از خود و دنیای اطرافشان میرسند.