![Fateme Beygi.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Fateme Beygi
4 out of 5 stars
۱۳۹۷/۷/۲۶
مسکوب در شرح درونیات خودش استاده. شاید نزدیکی ذهن و حس من به این نوع بیان خود یا اینجور دیدگاهی باعث شد لذت زیادی از این کتاب ببرم و غبطه بخورم که کاش به همین سادگی میتونستم رنج یا تلخی یا اندوهم رو توی کلمهها بیرون بریزم.
از اون کتاباست که باید مزهمزهش کنین و عجلهای برای تموم کردنش نداشته باشین. یادداشتا رو من معمولا اینطوری میخونم تا به خودم مجال بدم به زندگی اون فرد نزدیک بشم یا این دوره که کتابش رو میخونم حداقل همراهش زندگی کنم.
برگرفته از goodreadsیکی از بهترین چیزهایی بود که این چند وقت اخیر خوندم. عجب نثر پختهای، عجب تسلطی بر کلمات اونم در نوشتههایی که قرار بوده روزنوشت باشن و نویسنده هم موقع نوشتنشون خاطرش پریشان بوده.
رابطهی مسکوب با مادرش یکی از زیباترین روابط مادر-فرزندیای بود که باهاش مواجه شدم و چه خاطرات سادهای هنگام سوگ به یاد آدم میان.
قسمتی که مادرش بهسختی خوشههای خشم رو میخوند چون مسکوب ترجمه کرده، جلوهای بینظیر و همونقدر هم ساده از عشق بیقید و شرط رو جلوی چشمم آورد.
برگرفته از goodreadsعمیقا منو تحت تاثیر قرار داد. همه چیزش.
از اتفاق هایی که در روح و روان مسکوب می افتاد و توانایی خارق العاده ش در توصیف اون ها و حتی تبدیل همه این حس ها به کلمه و عبارت، اون هم نه کلمه و عبارات معمولی و پیش پاافتاده، بلکه اون قدر فوق العاده که تصور می کنی برای ساختن و کنار هم گذاشتنشان، مدت ها وقت صرف کرده.
واقعا به نظرم باید بارها و بارها خوند. برای مواجهه با یه متن عمیقا غنی.
برگرفته از goodreads احساس مرگ میکنم: نه تلخ است، نه اندوهگین و جانگز است، هیچ نیست.
برگرفته از goodreads![Hanieh Habibi.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Hanieh Habibi
4 out of 5 stars
۱۳۹۹/۱۱/۲۲
نثر کتاب عالی. ولی حقیقت این که من نتونستم با مفهوم ارتباط برقرار کنم. جایی مسکوب میگه بدا به حال کسایی که رابطهی خوبی با مامانشون ندارن. احتمالا من تو این دسته هستم و سالهاست بهبود وضعیت رو رها کردم..
برگرفته از goodreads![Pooya Kiani.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Pooya Kiani
4 out of 5 stars
۱۴۰۱/۶/۱۴
درخشان، دلگداز، عمیق و بهتآور.
مسکوب در اوج حسانیت و غم به شکلی نمینویسد که طلبِ همدلی احساساتیگرایانه در نوشتهاش دیده شود.
برگرفته از goodreads![Ramin Azodi.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Ramin Azodi
4 out of 5 stars
۱۳۹۸/۱۲/۲۲
با این کتاب و با نثر شاهرخ مسکوب، دریچۀ جدیدی برام گشوده شد. فقط میتونم همین رو بگم.
برگرفته از goodreadsنمره واقعی: سه و نیم ستاره
از آن دست کتابهایی که میشود هر از گاهی بازشان کرد و تورقی کرد و به یاد عزیز از دست رفتهای با نویسندهاش همراه شد، آنقدر که حرفهای مسکوب راجع به غم از دست دادن و بیان حالات سوگواری وصف حال است.
خوشبخت بوده مادری که چنین فرزندی داشته!
برگرفته از goodreadsاین اثر هم درد بود و هم درمان...
رنج و غمی که با لمس روح سوگ وار مسکوب و بعدترها روح سوگوار خودم بی شک،قلبم رو می فشرد،در نهایت به آرامشی ختم شد .این جادو تنها از درون زلال مسکوب و قلم راستگوی او برمی آید.
برگرفته از goodreads![Kaveh Hoomet.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Kaveh Hoomet
3 out of 5 stars
۱۳۹۴/۳/۶
" مرگ در خون من بیدار شده و در رگهایم نفس میکشد. برای همین بیشتر از همیشه حریص زندگی هستم."
برگرفته از goodreads![Amir Rafighi.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Amir Rafighi
4 out of 5 stars
۱۳۹۷/۱۱/۲۱
کتابی که اگر بخونیش حتما مدت زیادی درگیرش میشی.
برگرفته از goodreads![Fazel Shirzadfar.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Fazel Shirzadfar
5 out of 5 stars
۱۴۰۲/۳/۱۱
همیشه فکر میکردم که مادرم زمین است و من گیاهی که ریشههایم در دل این خاک است. در او هستم و از او به بیرون سر میکشم. هر وقت که به او فکر میکردم انگار پاهایم را روی این زمین، استوار میدیدم. آخر سالها «استخوان و ریشهام فکر او بود» اما حالا که مرده است نه تنها این گیاه آبیاری نمیشود، بلکه هوا سنگینی میکند و به دشواری نفس میکشم. او زمین و آسمان من بود.
برگرفته از goodreadsهمه کارهای جهان را در است مگر مرگ کان از در دیگر است
برگرفته از goodreadsقلم مسکوب همیشه زیبا و دوستداشتنی است. اما راستش، در میانهی کتاب، سوگ و کلمات او برای مادرش ملالآور میشود. اوایل کتاب را با شوروشوق خواندم اما جلوتر که رفت خستهکننده بود و میخواستم زودتر تمام شود.
بههرحال، دوستش داشتم. با مسکوب خیلی احساس نزدیکی میکنم...
برگرفته از goodreads![Zahra Shahsvnd.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Zahra Shahsvnd
4 out of 5 stars
۱۳۹۸/۶/۱۹
کتاب را دوست داشتم و فکر میکنم بیشتر به خاطر حس غریب و ناشناختهای بود که من همیشه به مرگ داشتهام. میگویم ناشناخته زیرا که تا به حال مواجههی چندانی با مرگ نداشتهام و عجیب فکر میکنم حالات روحیام همینقدر دیوانهوار خواهد بود. جنونی ابدی. قلم شاهرخ مسکوب عزیز را خیلی دوست دارم.
مهربان است.
.
از متن کتاب👇🏻
دو ھفتهایست که روزھای بحرانی بدی را میگذرانم. سنگین و غمزدهام. ھر وقت غمی به من ھجوم میآورد سنگین و لخت میشوم، انگار همهی نیروی حیاتی مرا خشک میکند. و این ھجوم مثل سیل نیست که ناگھان فرا رسد و ھر چیز را با خشم و خروش درھم بریزد. سیلابی است که انگار دشتی را فرا میگیرد، اندکاندک بالا میآید و ھمه چیز را دربرمیگیرد و غرق میکند، آب از سر میگذرد. من ھرگز چارهای جز صبر نداشتهام، باید تحمل کنم تا در دل این دریا غرق نشوم، زمین وجودم این آب را فرو خورد و در خود کشد و آن وقت من دوباره مثل درختی سر کشم و شاخ و برگم را در پرتو خورشید خشک کنم. اکنون سیلاب رو به نشیب دارد و من رو به فراز. این است که میتوانم چند کلمهای بنویسم وگرنه آنگاه که ھمه چیز غرقه است حتی توانایی خواندن ھم نیست. چون کنجکاوی خاموش است و در این حال، مطالعه جز ملال چیزی ندارد. مشاھده یا گفتگو ھم ممکن نیست؛ زیرا انسان در زندان تنھایی عقیم خود گرفتار است. فقط باید صبر کرد. زمان درمان بسیاری از دردھاست. ھمچنان که خود سرچشمهی بسیاری دردھاست. از تولد تا مرگ. ھرگز رنج را دوست نداشتهام و این حرفها که رنج سرچشمهی الھام و ھنر است در نظرم حرفهای پوچ است. به گمان من وارونه میبینند.
جھان به مجلس مستان بیخرد ماند
که رنج بیش برد ھر کسی که ھشیار است...
برگرفته از goodreadsاین منم که نامه مینویسم و نشانی تو را ندارم. به شب تیرهای که تو در آنی چگونه راهی بیابم؟
برگرفته از goodreads![Baahaarmast.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Baahaarmast
3 out of 5 stars
۱۳۹۹/۸/۱۲
رولان بارت کتابی نوشته به نام «خاطرات سوگواری» که نوشتههاییست سراسر غم در فراق مادرش. آن کتاب را خیلی وقت پیش خوانده بودم و دوستش داشتم، بیشتر به خاطر نمایش واقعی سوگواری. حالا امروز کتاب مسکوب را یک نفس خواندم، در سوگ مادرش. یک جاهایی هم اشک و پشکی آمد. آدم با فارسی یک جور دیگری میشود. نمیدانم. نه اینکه مرثیه چیز خوبی باشد، اما سوگواری قطعاً چیز خوبیست. مسکوب خوب مینویسد و این گفتن ندارد. نوشتههای سوگ مادر را حسن کامشاد جمعآوری کرده. مسکوب اگرچه قصد چاپ آنها و ادای دین به مادرش را داشته، اما اجل مهلتش نداده و چه خوب که آدم کسی را بعد از مرگش داشته باشد که لطفی در حقش بکند و باری از دوشش بردارد.
یک جایی از کتاب مسکوب مینویسد «دلم نمیخواهد از مرگ مادرم بنویسم، انگار که نوشتن از آن واقعیاش میکند.» یادم نیست آذین این را نوشته بود بعد از مرگ مادرش یا در خاطرات سوگواری رولان بارت خوانده بودم. هر چه بود این تکرارِ انکار دلم را لرزاند.
روحت شاد مسکوب
برگرفته از goodreadsدر واپسین روزهای ۱۹۹۶، شاهرخ در پاریس از احتمال سرطان خون خود آگاه شد. بیدرنگ سه احساس به او دست داد، سومین احساس دلواپسی سه کار ناتمام را مشمول میشد، ادای دین به مادرش، فردوسی و مرتضی (کیوان).
زمانی که زنده بود توانست دینش به دو مورد آخر را ادا کند، اما مرگ مجال نوشتن از مادرش را نداد. این کتاب به کوشش دوست او، (حسن کامشاد) تلاشی برای از بین بردن حس دلواپسی شاهرخ بود.
کتاب نوشتارهای شاهرخ در طی سالهای مختلف از زمان بیماری مادرش تا سالها بعد مرگ اوست، سعی میکند در این سالها با رنج کنار بیاید، به مرگ مادرش خو نگیرد، (مبادا باعث شود یاد مادرش کمرنگ شود) و بعد کمکم با نبود مادرش و طبیعت مرگ کنار بیاید.
شاهرخ مسکوب وجود خودش را در وجود مادرش میدید و وابستگی و ارادت زیاد او به مادرش، باعث میشود خواندن کتاب چون داغ تازهای بر روح بماند. و بعد آرامآرام سفر شاهرخ را طی کند و زخمهایش را زندگی کند.
برگرفته از goodreads![Seyed-Koohzad Esmaeili.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Seyed-Koohzad Esmaeili
4 out of 5 stars
۱۳۹۸/۳/۸
کتاب کوتاهی از مجموعه یادداشتها و روزنامه خاطرات شاهرخ مسکوب که به کوشش دوست نزدیک و رفیق شفیقش، حسن کامشاد، گردآوری شده است.یادداشتهایی در مورد مادرش. چه آنجا که از ترس مرگ مادر صحبت میکند و چه آنجا که از مرگ مادر صحبت میکند و چند تا چند دهه بعد که به یاد مادر میافتد و یا خواب مادرش را میبیند. شاید یادداشتهای تا حد زیادی شخصی باشد. اما شیوه بیان عواطف و احساسات فوقالعاده زیباست. اینجاست که گاهی میتوان با مسکوب همزادپنداری کرد. یعنی انگار در مورد مادر خودت صحبت میکنی و یکی دیگر به جای تو این متنها را نوشته!
پیشنهاد میکنم این کتاب کوتاه را حتما مطالعه کنید. روحتان را پالایش خواهد کرد!
برگرفته از goodreads-همیشه فکر میکنم که مادرم زمین است و من گیاهی که ریشههایم در دل این خاک است. در او هستم و از او به بیرون سر میکشم. هر وقت به او فکر میکنم انگار پاهایم را روی زمین استوار میبینم. او زمین و آسمان است.
-فقط باید صبر کرد. زمان درمان بسیاری از دردهاست همچنان که خود سرچشمه بسیاری از دردهاست.از تولد تا مرگ
-آدمیزاد یک بار به دنیا میآید اما در هر جدایی یک بار تازه میمیرد. مرگ دردیست که درمانش را در خود دارد. چون وقتی برسد دیگر دردی نمیماند تا درمانی بخواهد. اما جدایی... دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد.
-مادرم میخواست که ما آدمهای خوب و خوشبختی باشیم. شاید در این روزگار جمع هر دو اینها محال مینماید. او آرزوهای محال ولی زیبایی داشت.
برگرفته از goodreads![Masiesmaili.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Masiesmaili
4 out of 5 stars
۱۳۹۷/۸/۲۰
مرگ بي تشريفات جايي نمي رود. نمي گويم با ساز و دهل مي رود ولي سوت و کور هم از جايي عبور نمي کند. آداب خاص خودش را دارد. هم شيون دارد و هم خاک بر سر ريختن. هم هاي و هوي دارد و هم در خود ريختن. در داستان مرگ يکي رفته است و يکي مانده. او که مانده مي خواهد کفن از صورت رفته بردارد. ولي به اين سادگي ها نيست. خاصه آن وقت که يکي زن باشد و ديگري مرد: «چقدر دلم مي خواست براي آخرين بار صورت مادرم را ببينم. هرگز اينقدر مشتاق ديدار کسي يا چيزي نبودم. گفتند نمي شود. با تسليم و رضا پذيرفتم.» (ص 65)
برگرفته از goodreads«چه روز و شب بدی است. قلبم خفه شده است. چنان سنگین و افسردهام که انگار مرگ در رگهایم جریان دارد. احساس مرگ میکنم: نه تلخ است، نه اندوهگین و جانگزاست، هیچ نیست. سنگین است و مثل سنگی که به پای مردی در دریا بسته شده باشد مرا به اعماق میکشد، فرو میروم، از آفتاب و هوا دور میشوم در ظلماتی بیهیچ امید آبِ حیاتی. این است احساس وصفناپذیر من…»
برگرفته از goodreads![Ali Ebrahimi.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Ali Ebrahimi
5 out of 5 stars
۱۳۹۷/۱۱/۱۷
دردناك ، دردناك ، اشك ريختم ....
با شاهرخ و مادرش و مهر و محبت هايي كه در اين نوشتارها بود.
هنوز غم اش همراهم است. چه تلخ و چه سخت
چيزي نمي گويم
روايت اش از روبرو شدن با مرگ مادر و لحظه وداع و تشييع و ...
برگرفته از goodreads![غزال نادریان.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
غزال نادریان
5 out of 5 stars
۱۳۹۵/۹/۱۳
واقعا كتابه با روح و روانم بازي كرد
مطمئنم در اينده هم خيلي اذيتم ميكنه
يه جمله اش كه واقعا به دلم نشست اين بود: اگر خدايي وجود داشته باشد، پش ازهمه در وجود مادران است...
برگرفته از goodreads![Boshra Rahmaty.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Boshra Rahmaty
5 out of 5 stars
۱۳۹۹/۱۲/۳
از اون کتابایی بود که دلم نمیخواست هرگز تموم بشه :(
برگرفته از goodreads![Livewithbooks.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Livewithbooks
5 out of 5 stars
۱۳۹۹/۳/۱
شاهرخ من غمگین است!
چقدر باید بگذرد تا آدم بوی تن کسی را از یاد ببرد؟ تا باورش شود آن کس که رفته هرگز بازنخواهد گشت؟ شاهرخ مسکوب بیش از سی سال هم که از مرگ مادرش گذشته بود نتوانسته بود با جای خالی اون کنار آید. اصلا چگونه و چرا باید کنار آمد؟
خاطرات مسکوب از مرگ مادرش و نامه هایی که برای مرده مادرش می نوشت درد آور است. در جواب نامه های مادرش به انتظار می ماند! می دانست که مادرش نمی تواند نامه ای بنویسد که بیهوده به انتظارش مانده. که بیهوده به مادرش می گوید مواظب خودت باش! که او نیازی به مواظبت ندارد دیگر.
که دیگر وقتی صدای پرندگان می آید کسی نیست بگوید: ای جان. صبح زمان بیداری برایت دردناک ترین لحظه بود که میدیدی کسی کنار سماور نایستاده...
شاهرخ من غمگین ماند....
چرا که مادرش ریشه هایش بود.
بدون ریشه و برگ و بَر ماندن نفس کشیدن سخت است.
سوگ نامه شاهرخ مسکوب در رثای مادرش....
در رثای تمام مادران ...
مادران مهربان!
برگرفته از goodreadsدو سال گذشته برای مواجهه با مرگ پیدرپی عزیزانم، سعی کردم درباره مرگ و سوگواری و تسلی بخوانم. از فلسفه تا ادبیات و شعر. اما نتوانستم و پیش نرفت. تنها متنی که کمکم کرد، «سوگ مادر» شاهرخ مسکوب بود که صرفا روزمرهنویسی به نظر میرسد، اما بیان عمیقی است از مواجهه با نیستی عزیزان
برگرفته از goodreadsیادداشتهای پراکنده شاهرخ مسکوب اندکی قبل وبعد از فوت مادرش که عجیب من رو یاد رولان بارت انداخت .
نوشته های ساده و صمیمی که از درد جانکاه مسکوب از مریضی وفوت مادرش حکایت دارد و رابطه صمیمی و عمیقی بین آنها. مادری که همه تلاشش رو برای شادی و نزدیکی و فهمیدن بچههایش میکند وقتی نباشد لطمه سختی به بچهها میخورد . جایی توی کتاب مسکوب میگوید خواهرم هم دقیقا همین احساس من را دارد.
کتاب ساده و روانی که باهاش همذات پنداری میکنید
برگرفته از goodreads![Maryaaammm.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Maryaaammm
3 out of 5 stars
۱۴۰۱/۶/۳
راجع به نامه های نویسنده به مادرش هست که از غم از دست دادنش به سوگ نشسته.
به نظرم یکمی متن کند و یکنواختی داشت ولی همونجوری که مرتضی کیوان هم میگه ، خب جمع آوری نامه ها بود نه داستان.
اما خب پیشنهاد میکنم حتما بخونین. بالاخره مربوط به شاهرخ مسکوبه
برگرفته از goodreads![Ahmad Asadollah.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Ahmad Asadollah
5 out of 5 stars
۱۴۰۲/۲/۲۰
آدمیزاد یک بار به دنیا میآید اما درهر جدایی، یک بار تازه میمیرد.
برگرفته از goodreadsچقدر خوب نوشته، آدم با دردش با بیچارگیش با "چیزی که فراتر از بدبختی" اش هست زندگی می کنه درکش می کنه.
برگرفته از goodreadsاولین کتابی بود که از مرحوم مسکوب خوندم، کتاب به کوشش حسن کامشاد چاپ شده، شامل نامه هایی هستش که مرحوم مسکوب مادرش رو در اون مخاطب قرار داده، عشقی عمیق فرزند به مادر چقدر توی کتاب و نامه ها به چشم میخورد، حقیقتا لذت بردم از خوندنش، توی فرهنگ ایرانی این بیان عشق و دوس داشتن مادر از سوی مردان جامعه با افزایش سن همیشه کمرنگ هستش اما چقدر مرحوم مسکوب به مادرشون ابراز علاقه می کردند
برگرفته از goodreads![Saba Akbarpouran.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Saba Akbarpouran
5 out of 5 stars
۱۳۹۸/۲/۱۴
من در تن مادرم زندگی کردم و اکنون او در اندیشهٔ من زندگی میکند. من باید بمانم تا او بتواند زندگی کند. تا روزی که نوبت من نیز فرا رسد به نیروی تمام و با جان سختی میمانم. امانت او به من سپرده شده است. دیگر بر زمین نیستم، خودِ زمینم و به یاری آن دانهای که مرگ در من پنهانش کرده است باید بکوشم تا بارور باشم.
سوگ مادر یادداشتهای روزانهٔ مرحوم مسکوب نازنین در مورد مادرش است. یادداشتها از بیماری مادرش شروع شده و مریضی، مرگ مادرش و احوالات خود و اطرافیانش رو بعد مرگ مادرش شرح میده. با خوندن کتاب بغض کردم و غصه خوردم. چقدر خوب تمامی احساساتش رو نوشته. حس درماندگی، ناراحتی، فقدان، ناباوری و .... همه و همه تو این کتاب حس میشه.
چقدر سخته مواجه شدن با مرگ عزیزان....
▫️
روحم مثل خاکی است که سیلی به آن هجوم آورده است باید خوب بماند تا آن سیل زود بگذرد و باز بوتهای و علفی سر بکشد. زمین زیر پاهایم تهی شده است باید آنها را بر سنگلاخ دیگری استوار کنم.
▫️
برای مردگان نه باغی هست و نه بیابانی. بهار و پاییز و شب و روز یکسان است. زیرا انسان که نیست شد همه چیز هیچ است و در هیچ تفاوتی نیست. ولی زندگی دستبهدست میشود و انسان هرگز به تمام نمیمیرد. شخص او میرود و جوهر زندگی او در پیکری و جامهای دیگر حلول میکند. ما امروز میراثدار بسیار بسیار مردمانیم که آمدند و به ما سپردند و رفتند تا ما به که بسپاریم.
برگرفته از goodreadsچه کتاب روزها در راه و چه این کتاب و یا هر کتاب دیگری از شاهرخ مسکوب برایم یک مواجهه جدید با نثری ساده و روان و دلچسب است. بعدتر غرق می شوم در این روزنامه خاطرات و آنقدر سرم را فرو می برم زیر آب تا نفسم از هوای گند روزمره خالی شود و جایش را این دنیا بگیرد.
اصلی ترین بخشش را توی برگشت از ماموریت خواندم. توضیح رسیدن خبر مرگ مادر و آمدن خانواده و روبرو شدن با این ماجرا و دفن و ...
بغض تمام مسیر و تمام داستان گلویم را گرفته بود. و بعدتر. بعد از آنکه بخش احساسی داستان گذشت(گذشت؟) مسکوب چاقوی جراحی را دستش می گیرد و ذره ذره تن و بدنش را در جستجوی ردی از مادر می شکافد. در جستجوی آن حضور یکه و همیشگی در تن فرزند. حتی اگر فرزندی یاغی باشی.
اگر حالتان خوب است بخوانید. اگر حالتان بد است بخوانید. این نوشته شما را با خود در سوگ غرق می کند و در انتها با تنی غسل داده شده و مطهر به زندگی باز می گرداند.
.
.
برگرفته از goodreadsنمیدونم چرا اما حس میکنم وقتی میخوای نامهها و خاطرات کسی که نویسندهست روبخونی، بهتره قبلش باهاش یه آشنایی داشته باشی؛ مثلا کتابی چیزی ازش خونده باشی.
من تا حالا کتابی از شاهرخ مسکوب نخونده بودم. چرا! گفتگو در باغ و روزها در راه رو اونم به صورت خیلی پراکنده. ولی وقتی این کتاب رو خوندم، خیلی تونستم وارد عالمش بشم. اگر کتاب "خاطرات سوگواری" رولان بارت رو خونده باشید، به راحتی میتونید تفاوت و شباهتهای یه سوگ ایرانی و غیر ایرانی رو پیدا کنید.
مسکوب انقدر بیپرده و بیپروا عزادار بود که آدم خجالت میکشید سر مرگ مادرش دلش کباب نشه که چرا نبود تا دلداریش بده. کسانی که داغدارن، خیلی خیلی میتونن حال و اوضاع تک تک جملات رو درک کنن...
بخشی از کتاب:
مثل آدمِ چلاقی هستم که پیوسته در آرزوی راهپیمایی است.
در زندگی لحظاتی هست که آدم میبیند بنای عمرش یکباره فرومیریزد. مثل خانههای مقوایی کودکان که با تلنگری هوار میشود.
اولین روزها از خواب که بیدار میشدم بدترین لحظات را میگذراندم؛ بعد از فراموشی خواب میدیدم که مادرم پشتِ سماور نیست. صدایش را نمیشنوم و نگاهش مراقب من نیست.یکبار به مهرانگیز گفتم صبحها خیلی سخت است. گفت مگر وقتهای دیگر راحت است؟
برگرفته از goodreads«دردي است غير مردن كان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم كاين درد را دوا كن»
دوباره مرور مي كنم اين كتاب را.
.
در وصف نوشتارش، اگر خيلي خلاصه بخواهم بگويم، مي گويم مسكوب فرانسوي وار مي نويسد. هركس ذره اي با ادب فرانسه عجين باشد مي فهمد چه مي گويم. نثر مسكوب، به زعم من، در هوايي ميان ايران و فرانسه پرواز مي كند...
برگرفته از goodreads![Elham Habibiyan.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Elham Habibiyan
5 out of 5 stars
۱۳۹۷/۶/۴
بی نظیره این کتاب. بارها آدم بغض می کنه با خوندنش. مسکوب عالیه.
برگرفته از goodreads![Mahshid Solati.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Mahshid Solati
4 out of 5 stars
۱۳۹۸/۱۲/۲۷
این کتاب روایت لحظه لحظه های مواجه شدن مسکوب با درد از دست دادن مادره. مادری که تمام زندگی مسکوب بوده و فقدانش برای ایشون بسیار سخت. جمله هایی که در وصف این درد خوندم برام ملموس و قابل فهم بود و این کتاب رو دوست داشتم.
"عجب است که ھر روز به تو نزدیکتر می شوم و با این ھمه اندیشه ی تو از من دور می شود.
نزدیکی و دوری ناگزیری است که به میل یا ارادهٔ من کاری ندارد. بی چون و چراست و
تحمیل می شود. و من نیز چون بسیار بسیار دیگران، قطرهٔ ناپیدا که اسیر سیلی پرشتاب به دریایی پنھان میریزد از خاک سر کشیدم و مثل مشتی خاک، به خاک میریزم اما کشتزارم
را میشناسم که در دمی ناگھان ویران و بایر شد. انگار ھرگز نبود. اما این دروغ است."
"نیروی زندگی چه بیرحم و مقاومت ناپذیر است. انسان را با خود میبرد و ھمه چیز را در
خود غرق میکند. بی آنکه بدانم یا توجه کنم با آن دمسازم. اندیشهٔ مرگ اندک اندک از من
دور می شود. حتی مرگ تو و دیگر مرا فرا نگرفته است. مثل اینکه سرم را از این لجه بیرون آورده ام و بیرون را، دنیای زندگان را تماشا میکنم. تنھا تماشا نیست با آنها میدوم و از نفس میافتم و باز از سر میگیرم و در این دویدن و نماندن چیزی است بیشتر از لذت.
حق انتخابی نیست، ضرورت است."
"چه روز و شب بدی است. قلبم خفه شده است. چنان سنگین و افسرده ام که انگار مرگ در رگهایم جریان دارد.
احساس مرگ میکنم، نه تلخ است، نه اندوھگین و جان گزاست، ھیچ نیست.
سنگین است و مثل سنگی که به پای مردی در دریا بسته شده باشد مرا به اعماق
میکشد، فرو میروم، از آفتاب و ھوا دور میشوم در ظلماتی بی ھیچ امید آب حیاتی. این
است احساس وصف ناپذیر من..."
برگرفته از goodreads
کتاب از طریق روزنگاری و ثبت خاطرات تاریخدار پیش میرود. روایت بیماری و سوگ مادر راوی را پیشرو داریم. اندوه و درد نویسنده از خلال واژهها به جان خواننده ریخته میشود. پنداری خالصانهترین یادداشتهاییست که آدمی میتواند با کلمات به بیرون بتراواند. راوی، عاشقانه مادرش را میپرستد. او در شانزدهسالگی پدرش را از دست داد و یک هفته پس از آن، برادرش را. راوی اندوه و تفاوت این غمها و تجربهی این سوگها را در یادداشتهایش بازمینمایاند و...
برگرفته از goodreads![Mohammad Moalagh.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Mohammad Moalagh
5 out of 5 stars
۱۴۰۱/۱/۲۷
به عنوان یه خودنگاره بسیار دلنشینه. مسکوب شجاعت ستودنی داره توی بیان خودش بی ترس و واهمه و خب نقطه نظرش به ارتباطش با مادرش بسیار تامل برانگیزه. کاش میشد بگم لذت بخش بود خوندنش اما نبود، چون مدام با احساسات خودم منو درگیر کرد و رنجم داد
برگرفته از goodreads![Atamoghani.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Atamoghani
3 out of 5 stars
۱۴۰۱/۱۰/۲۹
آدمیزاد یکبار به دنیا میآید اما در هر جدایی یکبار تازه میمیرد. مرگ دردی است که درمانش را با خود دارد، چون وقتی برسد دیگر دردی نمیماند تا درمانی بخواهد، اما جدایی: دردی ست غیر مردن، کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
برگرفته از goodreadsتلخ... بی نهایت تلخ و سوزنده. با این که مجموعه ای یادداشت پراکنده است، تا مدت ها رهایتان نمی کند نثر شگفت آورش.
برگرفته از goodreads![Zaynab_ahmadi.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Zaynab_ahmadi
4 out of 5 stars
۱۳۹۹/۵/۵
اولین کتابی بود که از شاهرخ نازنینم خواندم. هر چند که به قول خودش رنج سرچشمهی هنر نیست، ولی تبدیل رنج به کلمه آن هم با این ظرافت و سادگی فقط کار خودش هست.
برگرفته از goodreads![Afsaneh.Far7.](https://pod.rahpooyan.ir/demo1/media/avatars/review-default.svg)
Afsaneh.Far7
4 out of 5 stars
۱۳۹۹/۱۰/۲۰
همیشه فکر می کردم اگر خدایی باشد پیش از همه در وجود مادران است و در یک کلام انسان خدای خود است.
برگرفته از goodreadsدلنوشته های درد و غم از دست دادن مادر!
برگرفته از goodreads