بانوی پیشگو نام رمانی اثر مارگارت اتوود نویسنده کانادایی است که در سال ۱۹۷۶ منتشر شد. این اثر سومین رمان مارگارت اتوود است.
جون فاستر؛ که سایه شوم یک مادرسالار بر گذشتهاش سایه افکنده است، تصمیم میگیرد نویسنده رمانهای تاریخی عامهپسند شود و زندگی مستقلی آغاز کند، اما سرخوردگیهای مکرر عاطفی در نهایت او را به سمت سرنوشتی غریب سوق میدهد: چون به این نتیجه میرسد برای شروع مجدد زندگی، ابتدا باید بمیرد.
بانوی پیشگو رمانی پیچیده و چند لایه است که به موضوعات مختلفی از جمله هویت، فرار، شهرت، فمینیسم و عشق می پردازد. این رمان به خاطر روایت روانشناسانه، طنز سیاه و پایان غیرمنتظره اش مورد تحسین منتقدان و خوانندگان قرار گرفته است.
« نقشه مرگم را با دقت طراحی کردم؛ بر عکس زندگیام، که به رغم تمام تلاشهایم برای مهار کردنش، مثل ولگردها از این شاخ به آن شاخ میپرید. زندگیام میل به ولو شدن داشت، نرم و آبکی شدن، حرکت نقشهای طوماری و ریسهمانند، مثل قاب آینههای باروک، نتیجه پیگیری یک خط بدون کمترین مقاومت. حالا بالعکس، میخواستم مرگم تمیز و ساده، حسابشده و حتی کمی خشونتآمیز باشد، مثل یک کلیسای کوآکر یا یک دست لباس مشکی ساده با یک رشته مروارید که وقتی پانزده ساله بودم، مجلههای مد در موردشان خیلی جار و جنجال میکردند. نه شیپوری، نه بلندگویی، نه پولکی و نه نکته مبهمی. قلق کار این بود که بدون هیچ رد و نشانی ناپدید شوم و پشت سرم فقط سایه یک جسد باقی بگذارم، سایهای که همه به اشتباه آن را به حساب واقعیتی قطعی و بی چند و چون بگذارند. اولش فکر کردم از پسش برآمدهام.»