معرفی کتاب

اگر شما هم از آن دسته از افرادی هستید که به خاطره‌سازی با کتاب‌ها علاقه‌مندید، هفتاد و هفت افسانه پراگ یکی از بهترین‌ کتاب‌ها برای آشنایی با قصه‌های شهری است که به دلیل موقعیت جغرافیایی و تاریخی‌اش در اروپا، روایت‌ها و افسانه‌های زیادی را در مورد مکان‌ها و انسان‌های مهم در خود جا داده است. آلنا یژکووا چنان هنرمندانه به توصیف و تعریف این قصه‌ها پرداخته است که اگر روزی گذارتان به پراگ افتاد، برایتان مثل آشنایی قدیمی است. آنقدر آشنا که با عبور از کنار کافه‌ها، پل‌ها، مجسمه‌ها و .. داستانی را به یاد آورید که شاید مدت‌ها پیش در این کتاب خوانده‌اید.

این کتاب درباره 77 مکان و بنای تاریخی است. شهر پراگ در تاریخ اروپا دستخوش حوادث بسیاری بوده است. از تجزیه کشورهای شرق اروپا گرفته تا جنگ جهانی دوم و ورود نازی‌ها به این شهر و شکست در برابر روسیه و قدرت گرفتن کمونیست در این سرزمین. به همین دلیل است که می‌توان این شهر را، شهر افسانه‌ها نامید. گویی هر اتفاق روحی از خود در خیابان‌ها و کوچه‌ها و خانه‌های این شهر به یادگار گذاشته است. نویسنده این کتاب به خوبی توانسته است این داستان‌ها و روح زنده‌ی حوادث تاریخی را در اثرش بازتاب دهد، به همین دلیل است که با خواندن آن‌ها با تاریخ و قصه‌های شهری آشنا می‌شوید که زندگی انسان‌های بزرگی را به خود دیده است.

· این کتاب را به افرادی که علاقه‌مند به خواندن داستان‌ها و افسانه‌های تاریخی هستند و آشنایی با شهرهای قدیمی جهان برایشان جذاب است پیشنهاد می‌دهیم.

معرفی نویسنده

آلنا کژووا، در سال 1966 در پراگ متولد شد. او ابتدا در رشته فلسفه تحصیل کرده، سپس مقطع دکتری خود را در رشته تاریخ هنر گذرانده است و سال‌ها به عناون ویراستار و ژورنالیست فعالیت کرده . اکثر کتاب‌های او درباره وقایع تاریخی کشورش است و بیشتر آثارش، داستان‌هایی تاریخی است که برای نوجوانان نگاشته شده است. از آثار او تنها کتاب هفتاد و هفت افسانه پراگ به فارسی ترجمه شده است.

بخشی از کتاب

استاد با عجله به سمت در رفت و زبانه سنگین را از روی قفل کنار زد. در چهار گوشه تاریکی، هیکل بلند سه مرد ماسک زده را تشخیص داد که به او حمله کردند و او را به اتاق پذیرایی کشاندند. دهانش را بستند، دو نفر او را پایین نگه داشتند و نفر سوم به سمت شومینه رفت، خنجری را روی شعله‌ها نگه داشت تا سرخ و آتشین شد. استاد هانوش وقتی متوجه شد آن مردان چه در سر دارند فریادی خاموش کشید و با ترس از هوش رفت.

مجید برزگر