کتاب «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم» اثر محمدرضا صفدری، رمانی است که در سال ۱۳۸۱ منتشر شد و توانست عنوان «تحسین شده هیئت داوران جایزه مهرگان ادب» را به خود اختصاص دهد.
داستان این رمان در یک روستای کوچک در جنوب ایران روایت میشود. نوذر، شخصیت اصلی داستان، مردی است که به دلیل بیماری فراموشی، گذشته خود را به یاد نمیآورد. او در تلاش است تا هویت خود را بازیابد و به خاطر بیاورد که چه کسی بوده است.
داستان «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم» روایتی است از هویت و حافظه. نویسنده با استفاده از زبانی شاعرانه و استعاری، به بررسی مفاهیم هویت و فراموشی میپردازد. از مضامین مطرح شده در این کتاب میتوان به وجود روایت غنایی، روایتی چند لایه و پیچیده، شخصیتپردازی باورپذیر اشاره کرد.
همچنین یکی از درونمایههای مهم این کتاب پرداختن به مسئله هویت است. اینکه ما چیستیم و چگونه به این چیستی رسیدهایم.
در این رمان، فراموشی به عنوان نمادی از گمگشتگی و سرگشتگی مطرح شده است. نوذر به دلیل فراموشی، هویت خود را از دست داده است و نمیداند که کجای این دنیا قرار دارد.
این رمان یکی از آثار مهم ادبیات معاصر ایران است که توانسته توجه مخاطبان و منتقدان جلب کند.
«به همه نشان داد که شاخههای مو اول، شاید یکسالی بیشتر، از پس و پیش و پهلوهای اسب پیچیده و گرهدار شده بودند که از روبرو نمیشد گفت این اسب است و میشد گفت این تاک است پیچیده به بالای خود و اسب نیست مینماید که اسب است یا روزگاری اسبی در سایه این شاخههای همیشه سرگردان و توی خود پیچیده ایستاده بوده است. اگرچه نوذر رشتههای خشک و پیچیده را از استخوانها جدا میکرد و شاخههای از پایین به بالا خمیده، اندکی سر راست کرده با آن خیزش ببروار، ایستاده رودرروی آنها، باز هم نمیشد گفت که آن ببر است و بیچون و چرا تاک بود پیچیده در خود و به بالای خود...»