کتاب "مغز و دنیای درون" اثر اولیور ترنبال، به بررسی رابطه بین مغز و تجربههای ذهنی انسان میپردازد. این کتاب در تلاش است تا به این سوال پاسخ دهد که چگونه مغز، که یک اندام فیزیکی است، میتواند منشا تجارب ذهنی، مانند احساسات، افکار و خاطرات باشد.
در ابتدای قرن بیستم، روانکاوی دریچهای نو به سوی دنیای ذهنی انسان گشود و درک ما از خودمان را متحول کرد. این علم، بصیرت و بینشی جدید به انسان اعطا کرد و به او کمک کرد تا زوایای پنهان ذهن خود را کشف کند. اما به نظر میرسد که در نیمه دوم قرن بیستم، از سرعت پیشرفت روانکاوی کاسته شد. این علم نتوانست خود را با ریل پیشرفت علم همسو کند و در یافتن روشهای عینی برای آزمون ایدههای جذاب خود ناکام ماند.
این رکود، تأسفبار است چرا که بسیاری معتقدند روانکاوی هنوز منسجمترین و از نظر عقلانی ارضاکنندهترین دیدگاه در مورد ذهن است. اگر روانکاوی بخواهد جایگاه و نفوذ گذشته خود را بازیابد، چارهای جز نزدیکی و همگرایی با علوم اعصاب ندارد.
مؤلفین این کتاب، دیدگاهی بینرشتهای با عنوان "عصب روانکاوی" را معرفی میکنند. آنها بر این باورند که فرضیات مطرح شده در روانکاوی میتواند و باید با کمک پیشرفتهای علوم اعصاب، مورد بررسی و پالایش قرار گیرد.
برخی از موضوعات کلیدی که در این کتاب به آنها پرداخته شده است:
· ساختار و عملکرد مغز
· رابطه بین مغز و ذهن
· تجربههای ذهنی، مانند احساسات، افکار و خاطرات
· مشکل آگاهی
· یافتههای جدید در حوزه علوم اعصاب
این اثر، اطلاعات ارزشمندی را در اختیار هر کس که به تفکر در مورد دنیای درونی خود علاقهمند است، قرار میدهد.