معرفی کتاب سویهها
با نام اصلی Zur Metakritik der Erkenntnistheorie در سال 1990 منتشر شد.
کتاب سویهها مجموعهای از جستارها و سخنرانیهای تئودور آدورنو درباره فلسفه هگل است. آدورنو در این کتاب به بررسی ابعاد مختلف فلسفه هگل، از جمله دیالکتیک، ایدئالیسم، و نظریه شناخت، میپردازد. آدورنو در این کتاب به نقد فلسفه هگل میپردازد، اما این نقد به معنای رد کامل فلسفه هگل نیست. آدورنو معتقد است که فلسفه هگل هنوز هم میتواند برای فهم دنیای مدرن مفید باشد، اما باید از محدودیتها و تناقضات آن نیز آگاه بود.
فلسفه هگل:
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل (1770-1831) فیلسوف آلمانی بود که به عنوان یکی از بزرگترین متفکران تاریخ شناخته میشود. فلسفه هگل به طور کلی به عنوان ایدهآلیسم مطلق شناخته میشود. هگل آثار فلسفی بسیاری نوشت که از جمله آنها میتوان به "پدیدارشناسی روح" (1807)، "علم منطق" (1812)، "اصول فلسفه حق" (1821) و "درسهایی در تاریخ فلسفه" (1833) اشاره کرد. فلسفه هگل تاثیر عمیقی بر فلسفه غرب گذاشت. از جمله کسانی که تحت تاثیر او بودند میتوان به کارل مارکس و فردریش نیچه اشاره کرد.
برخی از مضامین اصلی فلسفه هگل:
دیالکتیک: هگل معتقد بود که تاریخ و ایدهها بر اساس فرآیندی دیالکتیکی تکامل مییابند. این فرآیند شامل سه مرحله است: تز، آنتیتز و سنتز. در مرحله تز، یک ایده یا نظریه مطرح میشود. در مرحله آنتیتز، ایدهای مخالف با ایده اول مطرح میشود. در مرحله سنتز، دو ایده با هم ترکیب شده و ایده جدیدی را به وجود میآورند.
عقل: از نظر هگل عقل (Geist) محرک تاریخ و ایدهها است. عقل مطلق (Absolute Spirit) به عنوان بالاترین مرحله تکامل عقل، خودآگاهی کامل از خود و جهان است.
تاریخ: هگل عنوان میکند که تاریخ تکاملی عقل است. تاریخ به سوی آزادی و عقلانیت بیشتر حرکت میکند.
دولت: دولت در فلسفه هگل تجسم عقل در جهان است. دولت ایدهآل دولتی است که بر اساس قانون و آزادی بنا شده باشد.
نقد فلسفه هگل:
منتقدان فلسفه هگل از طیف های فکری مختلف می آیند. برخی معتقدند که دیالکتیک هگلی تاریخی نیست و با واقعیت تاریخ مطابقت ندارد. از نظر برخی دیگر دیالکتیک هگلی به جبرگرایی منجر میشود و آزادی انسانی را نفی میکند. کانت ایده هگل را مبنی بر اینکه روح مطلق در نهایت به خودآگاهی کامل می رسد، نقد میکند. کانت معتقد است که همیشه شکافی بین سوژه و ابژه وجود خواهد داشت. نقد آدورنو از فلسفه هگل بسیار پیچیده و عمیق است. او معتقد است که نظریه شناخت هگل به دوگانگی سوژه و ابژه منجر میشود و شناخت واقعی را غیرممکن میکند. از نظر او نظریه شناخت هگل معرفت تجربی را نفی میکند و به شکاکیت منجر میشود. در مجموع، آدورنو معتقد است که فلسفه هگل به دلیل توجه نداشتن به تناقضات واقعیت موجود و همچنین به دلیل گرایش به توتالیتاریسم، نمیتواند برای تغییر جامعه به کار برده شود.
این کتاب نثری دشوار و تخصصی دارد و برای خوانندگان ناآشنا با فلسفه هگل ممکن است چالشبرانگیز باشد. آدورنو در این کتاب از اصطلاحات فلسفی تخصصی زیادی استفاده میکند که ممکن است نیاز به توضیح داشته باشد.