معرفی کتاب مورچههایی که پدرم را خوردند
نویسنده: علی قانع، انتشارات ققنوس
کتاب "مورچههایی که پدرم را خوردند" نوشتهی علی قانع، مجموعهای از 9 داستان کوتاه است که مضامین گوناگونی را در بر میگیرد. کتاب به بررسی روابط پیچیده بین انسانها، از جمله روابط عاشقانه، خانوادگی و دوستانه میپردازد. تنهایی یکی از مضامین اصلی کتاب است که در داستانهای مختلف به آن پرداخته میشود. مرگ و ترس از آن موضوعی است که در چند داستان کتاب به آن اشاره میشود. تاثیرات مخرب جنگ بر انسانها و جامعه موضوع یکی از داستانهای کتاب است. بیماری و رنجهای آن موضوع یکی دیگر از داستانهای کتاب است. در برخی از داستانهای کتاب، شاهد نمادها و استعارات هستیم که به عمق و غنای داستانها میافزایند. به عنوان مثال، در داستان "مورچههایی که پدرم را خوردند"، مورچهها نمادی از بیماری و مرگ هستند.
سبک داستانهای مورچههایی که پدرم را خوردند
سبک داستانهای کتاب "مورچههایی که پدرم را خوردند" رئالیسم است. داستانها به واقعیت زندگی انسانها در جامعهی امروز میپردازند و مسائل و مشکلات واقعی را به تصویر میکشند. شخصیتهای داستانها انسانهای معمولی هستند که در زندگی روزمره با مشکلات و چالشهای مختلف روبرو میشوند. لحن داستانها ساده و روان است و از زبان و اصطلاحات پیچیده استفاده نشده است. نویسنده در نگارش داستانها به جزئیات دقیق توجه میکند و به خواننده کمک میکند تا با فضای داستان و شخصیتها ارتباط برقرار کند. علاوه بر رئالیسم، در برخی از داستانها شاهد عناصر رمانتیسم و نمادگرایی نیز هستیم. در داستان "48 ساعت هوای عاشقی"، شاهد عناصر رمانتیک در داستان عشق دو جوان هستیم. در داستان "مورچههایی که پدرم را خوردند"، مورچهها به عنوان نماد بیماری و مرگ به کار رفتهاند.
درونمایه داستانهای مورچههایی که پدرم را خوردند
روابط انسانی، تنهایی، جنگ و مرگ
بخش هایی از کتاب :
مورچهها از لای درز دیوارها بیرون ریختند. اول چند تا، بعد چند ده تا، و بعد سیلشان سرازیر شد. مورچههای ریز و سیاه که با حرص تمام به سمت پدرم هجوم میبردند. پدرم که روی تخت افتاده بود و رمقی در تنش نمانده بود، سعی میکرد با دستهای لرزانش مورچهها را از خود دور کند، اما فایدهای نداشت. مورچهها از همه جا، از زیر تخت، از روی دیوارها، از سقف، به سمت او میآمدند و او را میبلعیدند. من وحشتزده فریاد میزدم و سعی میکردم مورچهها را از پدرم دور کنم، اما انگار نه انگار. مورچهها بیرحمانه پدرم را میجویدند و او هر لحظه بیشتر و بیشتر تحلیل میرفت. صدای جیغهای پدرم در اتاق پیچیده بود و من از شدت عذاب و ناتوانی اشک میریختم. نمیدانستم چه کار کنم. انگار در کابوسی وحشتناک گرفتار شده بودم که هیچ راه فراری از آن وجود نداشت.
علی قانع درباره کتاب مورچههایی که پدرم را خوردند میگوید :
این کتاب حاصل تجربیات شخصی من و همچنین مشاهداتم از زندگی انسانها در جامعهی امروز است هدف من از نوشتن این کتاب، به تصویر کشیدن مسائل و مشکلات زندگی انسانها و به چالش کشیدن باورها و ارزشهای رایج است من معتقدم که داستانهای کوتاه میتوانند دریچهای به سوی دنیای واقعی باشند و به خواننده کمک کنند تا زندگی را از زوایای مختلف ببینند. این کتاب برای من یک کاتارسیس یا تصفیه روانی بود و به من کمک کرد تا با مرگ پدرم کنار بیایم.