اوس بهزاد یه ماده سگ زرد داره که خیلی باهوشه. اسمشو گذاشتهم بوسه. چون هر وقت منو میبینه میآد دور و برم تاب میخوره و یه جوری پک و پوزشو بهم میماله که انگار داره ماچم میکنه. اوس بهزاد میخنده و میگه «ماده سگ هرزه که میگن اینه.» میگه «البته ماده سگا همهشون هرزهان.» بعدم برا اینکه حرفشو ثابت کنه شروع میکنه به خاطره تعریف کردن از سگاش. «با همین جفت چشمای خودم دیدم که پونزده تانر گردن کلفت ریخته بودن سر یه ماده. مادههه هم یه بند دوله میداد. معلوم بود خودشم همچین بیمیل نیس.»(goodreads)