فصل بارانی
گراهام گرین
کتاب «فصل بارانی» نوشته گراهام گرین، نویسنده برجسته انگلیسی، توسط نشر نون به فارسی ترجمه شده است. این رمان با ترجمه یدالله آقاعباسی در سال ۱۳۹۵ منتشر شد و در دسترس علاقهمندان قرار دارد. داستان کتاب دربارهٔ شخصیت مشهوری است که از شهرت فرار کرده و بهصورت گمنام به مرکز نگهداری بیماران در آفریقا میرود.
درباره نویسنده:
گراهام گرین (۱۹۰۴–۱۹۹۱) نویسنده انگلیسی و یکی از برجستهترین چهرههای ادبی قرن بیستم بود. او در داستانهایش به مسائل اخلاقی، سیاسی و دینی پرداخته و نویسنده آثار کلاسیکی چون صخره برایتون، مزد ترس و قدرت و جلال است. بسیاری از رمانهای او به بررسی تضادها و مشکلات انسانی در دنیای مدرن میپردازند. گرین علاوه بر نویسندگی، به عنوان خبرنگار و فیلمنامهنویس هم فعالیت داشت. در طول زندگیاش، به سفرهای زیادی رفت و تجارب خود را در آثارش به تصویر کشید.
ویژگیهای کتاب:
- کاوش در اعماق روان: گرین در این رمان به بررسی پیچیدگیهای روان انسان، مفاهیم گناه، رستگاری و معنای زندگی میپردازد.
- زبان شیوا و توصیفات دقیق: زبان روان و توصیفات دقیق گرین، خواننده را به دنیای داستان میکشاند و او را درگیر ماجراهای کوئری میکند.
- موضوعات جهانی: موضوعاتی مانند تنهایی، بیماری، مرگ، معنای زندگی و جستجوی هویت، موضوعاتی هستند که همه انسانها در طول زندگی با آنها مواجه میشوند.
محتوای کتاب:
این رمان که در سال ۱۹۶۰ منتشر شد، داستانی است دربارهی یک معمار معروف آمریکایی به نام کوئری که از شهرت و زندگی مرفه خود فرار کرده و به یک مرکز نگهداری از بیماران جذامی در آفریقا پناه میبرد. کوئری، با وجود موفقیتهای فراوان، احساس پوچی و بیمعنایی میکند. او به آفریقا میرود تا از خود و گذشتهاش فرار کند و به دنبال معنای جدیدی برای زندگی بگردد.در میان جذامیان، کوئری با افرادی روبرو میشود که با وجود بیماری سخت خود، به زندگی امیدوارند و معنای عمیقی برای آن قائلاند.با وجود تلاش برای فراموشی گذشته، شهرت کوئری او را در آفریقا هم تعقیب میکند و او مجبور میشود با گذشته خود روبرو شود.
بخشی از متن کتاب:
«چند روزی بود که صبحها پروانههای زرد آنها را رها نمیکردند. البته جانشین خوبی برای مگسهای تسهتسه بودند. بهمحض اینکه هوا روشن میشد، آنها یکراست به داخل تالار میآمدند. در حالیکه رودخانه را هنوز لایهای از مه پوشانده بود، مثل ظرفی که روی آنرا بخار گرفته باشد. هنگامی که مه فرو نشست، آنها توانستند ساحلی را ببینند که بر لبههای آن سوسنهای سپید روییده بود و از آن فاصله به فوجی از قو شباهت داشتند. رنگ آب در این قسمت از ساحل به رنگ قلع و سرب بود و بهنظر میرسید که زیر صفحه نازکی از این آلیاژ میدرخشد. البته جز در آن جاهایی که پرههای قایق آب را به رنگ شکلاتی در میآورد و تصویر سبز جنگل بر سطح آب نمیافتاد. دو مرد توی قایقی از کُندۀ درخت ایستاده بودند و سایۀ پاهایشان تا توی آب امتداد یافته بود. طوری که انگار تا زانو توی آب بودند. مسافر گفت: اونجا رو ببین پدر، این صحنهای که میبینیم توضیح راه رفتن مسیح روی آب نیست؟
اما ناخدا که بوتیماری را در پشت سوسنها نشانه رفته بود، زحمت پاسخگویی به خود نداد. اشتیاق او برای کشتن موجودات زنده طوری بود که انگار از نظر او فقط انسان حق داشت به مرگ طبیعی بمیرد.»
در مجموع، فصل بارانی رمانی است که به عمق روان انسان و جستجوی معنا در زندگی میپردازد. این رمان با داستانی جذاب و شخصیتهای پیچیده، تجربهای دلنشین برای علاقهمندان به ادبیات انگلیسی فراهم میکند.