جنوب از شمال
بهاره حسنی
کتاب «جنوب از شمال» رمانی عاشقانه به قلم بهاره حسنی است که توسط انتشارات شقایق در سال ۱۳۹۹ منتشر شده است. «جنوب از شمال» داستان تفاوتها و غلبه بر آنها، فاصلهها و رسیدنها را روایت میکند. این رمان به بررسی روابط انسانی، چالشهای پیشرو و تلاش برای فائق آمدن بر موانع میپردازد.
درباره نویسنده:
بهاره حسنی، متولد سال ۱۳۶۰، نویسنده معاصر ایرانی است که در زمینهٔ رمانهای عاشقانه فعالیت دارد و قلم میزند. او از سال ۱۳۹۲ فعالیت نوشتن را به صورت جدی آغاز و اولین رمان چاپی خود را در سال ۱۳۹۷ به چاپ رساند.
ویژگیهای کتاب:
● شخصیتهای داستان با جزئیات و عمق کافی ترسیم شدهاند، بهگونهای که خواننده میتواند با آنها همذاتپنداری کند.
● رمان به مسائلی چون تفاوتهای فرهنگی، فاصلههای جغرافیایی و احساسی، و تلاش برای رسیدن به درک متقابل میپردازد.
● کتاب به خوبی توانسته است تصویری از زندگی مردم جنوب ایران و فرهنگ غنی این منطقه را به خوانندگان ارائه دهد.
محتوای کتاب:
کتاب داستان زندگی دختری به نام یاسمن را روایت میکند که در یک خانواده پرجمعیت و گرم در جنوب ایران زندگی میکند. یاسمن دختری حساس و رؤیایی است که به دنبال عشق و خوشبختی است. او در میان محبتهای عمیق و زنانهی محیط اطرافش بزرگ شده و از زنان خانوادهی متفاوتی وام گرفته است، اما پر از عشق. او تبدیل به دختری با طرز فکری متفاوت شده است، اما آشنایی با مردی که با عشق و عاشقی میانه خوبی ندارد، سرآغازی نو در زندگی او خواهد بود. سرآغازی که او را مجبور به انتخاب میان عقل و احساس میکند…
بخشی از متن کتاب:
"همانطور که گوشی تلفن را بین شانه و گوشم نگه داشته بودم، داخل کیفم دنبال آدامس میگشتم و سعی میکردم نیمی از حواسم به حرفهای مامان باشد که با هیجان از سفرش به لاهیجان و نمیدانم چه چیزی صحبت میکرد. آخر سر متوجه شدم که طناب به خودش بسته و از آن بالا به پایین سُر خورده است! دهانم از تعجب باز مانده بود. مامان گاهی کارهای عجیب و غریب زیادی میکرد، ولی این دیگر از همه جدیدتر بود.
از مترو بالا آمدم و به طرف شرکت رفتم. در لابی سری برای نگهبان تکان دادم و سوار آسانسور شدم. در آسانسور شلوغ، سعی کردم با ملایمت او را سرزنش کنم که این چهکاری بوده که انجام داده است. مامان به طور خندهداری عاشق این است که به او توجه شود و او را با ملایمت سرزنش کنند.
بالاخره با بوسه و اشک و ناراحتی خداحافظی کرد. گوشی را قطع کردم و توی جیبم گذاشتم. آسانسور آنقدر شلوغ بود که اگر میخواستم تلاش کنم آن را توی کیفم بگذارم، باید از چند نفر به خاطر تنه زدن و آرنج زدن عذرخواهی میکردم. نفس عمیقی کشیدم و سرم را به عقب تکیه دادم. کسی که کنارم ایستاده بود، به طور معجزه آسایی بوی بسیار خوبی میداد. ریههایم را پر کردم و دوباره نفس عمیقی کشیدم."
کتاب جنوب از شمال یک رمان جذاب و خواندنی است که میتواند مورد توجه علاقهمندان به ادبیات داستانی قرار بگیرد.