«دارند در میزنند»
منیرالدین بیروتی
کتاب «دارند در میزنند» مجموعهای از داستانهای کوتاه نوشته منیرالدین بیروتی است که در سال 1386 توسط نشر ققنوس منتشر شد. این مجموعه داستان، درونمایههای فلسفی و اجتماعی را با زبانی ساده و روان روایت میکند.
درباره نویسنده:
منیرالدین بیروتی، نویسنده و داستاننویس ایرانی، در خرداد 1349 در بغداد به دنیا آمد. اولین داستان کوتاه او در سال 1376 در مجله آدینه منتشر شد. او در مجلات ادبی مختلفی مانند معیار و عصر پنجشنبه به چاپ آثار خود پرداخته است. مجموعه داستان «تک خشت» او جایزه بهترین مجموعه داستان اول سال 83 بنیاد گلشیری را از آن خود کرد. رمان «چهار درد» او نیز برنده بهترین رمان سال 85 بنیاد گلشیری شد. او تاکنون چند مجموعه داستان کوتاه و رمان منتشر کرده است.
ویژگیهای کتاب :
- پرداختن به موضوعات فلسفی و اجتماعی
- ایجاد فضایی تأملبرانگیز
- شخصیت ها در کشاکش تصمیم و انتخاب به سر می برند.
محتوای کتاب :
داستان های این مجموعه بیش تر حول و حوش مسئله ازلی ابدی خیر و شر و تصمیم نهایی میان این دو خط است. جدا از فضای داستان ها که بعضی بومی هستند و بعضی شهری و آشنا، هسته اصلی داستان ها همین تصمیم است و البته جدال درونی برای شکستن مرزهایی که به درست یا غلط بر ما و رفتار ما حاکم اند. می توان گفت به نوعی شخصیت ها در کشاکش تصمیم و انتخاب به سر می برند و آنها که تصمیم می گیرند به هیچ وجه فارغ از دغدغه نمیشوند و این کشمکش روحی همچنان همراهشان هست. سعی نویسنده بر این بوده که این اصل بدیهی را رعایت کند که تناسب با فضا و جوهره داستان، زبان در خوری نیز بیافریند. "دارند در می زنند" مجموعه ای است از تلاش ها و دغدغه های انسان هایی درگیر انتخاب، چه کرده و چه ناکرده!
بخش هایی از متن کتاب:
«سر در میانه دو دست، خیره پنجره بود. بنویسم یا نه؟ درساره باد می خورد و تور زیر آن انگار موجه موجه کف، محو سیاهی می شد. گاهی باریکه نوری که از شکافه پنجره می خزید تو، نیزه ای می شد از طلا توی دل تاریکی. چرا احساس گناه می کرد؟ فکری خودش بود یا پریسا؟ پدرش یا خشایار؟ خنکایی پخش صورتش شد. مات رنگ شنگرفی قالی فکر می کرد، خب این دو تا به هم رسیده بودند و حالا لابد خوش بودند و یک گوشه ای توی همین شهر، شهر لعنتی، کنار هم زندگی می کردند، و باز فکر کرد که، چرا نشناختمش؟ چرا خشایار را نشناختم من؟ و فکر کرد یعنی خوش اند و من یعنی از همان اول به خودشان فکر می کردم یا به تصاویری که قرار بود بعدها ازشان بسازم؟ خش خشه خاراندن صورت زبرش را باد به وزه ای برد. همین خش خشه را هم می شد جور دیگری گفت و جور دیگری هم نوشت تا چند سال بعد وقتی یادش افتادی... با خودش گفت چه فایده؟»
درمجموع، کتاب «دارند در میزنند» مجموعهای ارزشمند از داستانهای کوتاه است که با زبانی ساده و روان، به بررسی دغدغههای انسان معاصر میپردازد. این مجموعه داستان، مخاطب را به تفکر در مورد مسائل فلسفی و اجتماعی دعوت میکند.