آشپزخانه و متعلقات
انیس ژاوی ، ژان پیر بکری
کتاب آشپزخانه و متعلقات نمایشنامهای نوشتهٔ انیس ژاوی و ژان پیر بکری و ترجمهٔ نگار یونس زاده است و نشر نی آن را منتشر کرده است.
انیس ژاوی، متولد ۱۹۶۴، چهرهای شناختهشده در عرصههای مختلف هنری فرانسه است. او در سن پانزدهسالگی با ورود به مدرسهی بینالمللی بازیگری کور فلوران پاریس، گامی بلند در مسیر حرفهای خود برداشت. سال ۱۹۸۷ نقطه عطفی در کارنامهی ژاوی بود؛ نخستین نقشآفرینی او در فیلم "اُتل دو فرانس" رقم خورد و در همان سال، ژان پیر بکری (۱۹۵۱-۲۰۲۱) او را به بازی در نمایش "جشن تولد" اثر هارولد پینتر دعوت کرد. این همکاری، آغازگر دورهی همسفرهی هنری ژاوی و بکری بود که بیش از سه دهه به طول انجامید.
ژان پیر بکری، بازیگر، نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس برجستهی فرانسوی، در اغلب آثار ژاوی حضوری پررنگ داشت و به عنوان نویسنده و بازیگر با او همکاری کرد.
خلاصه داستان:
زوجی معمولی، بعد از ده سال، دوستان قدیمی خود را برای شام دعوت میکنند. مهمانی برای کسی است که به او در نمایش اشاره نمیشود، اما معلوم است که فرد معروفی در تلویزیون است. کمکم در مهمانی، بین افراد حاضر تنش ایجاد میشود.حضور این شخص مشهور، باعث حسادت، تحسین، کینه و خودخواهی مهمانان میشود. تمام اتفاقات نمایش در آشپزخانه خانه میزبان رخ میدهد. آشپزخانه مکانی برای صحبتهای کوتاه، غر زدن، دلخوری و خالی کردن عقدههای مهمانان است.
ژاوی و بکری در این نمایش، مانند اکثر آثارشان، با ظرافت تمام هنجارهای خانوادگی و اجتماعی را زیر ذرهبین میبرند و با لحنی طنزآمیز و گزنده، نقدی تند و تیز بر آنها ارائه میکنند.
"آشپزخانه و متعلقات" در سال ۱۹۹۲ افتخار دریافت چهار جایزه مولیر را از آن خود کرد، که شامل جایزه بهترین نمایش کمدی، بهترین نمایش تئاتر مستقل، بهترین نویسنده و بهترین کارگردانی میشد. این نمایشنامه تاکنون بارها در فرانسه و سایر کشورهای جهان به روی صحنه رفته و مورد تحسین نشریات معتبری مانند فیگارو، لو موند و ال قرار گرفته است.
قسمتی از متن نمایشنامه:
«ژاک: ژرژ؟... دستت بنده؟...
ژرژ: دارم سیگار میکشم.
ژاک: خودم دارم میبینم سیگار میکشی، ازت نپرسیدم داری سیگار میکشی... میتونی یه کمکی به من بکنی، بیزحمت؟...
(ژرژ از عرض صحنه میگذرد و در دیگر را برای ژاک باز میکند، هرچند ژاک نیازی به این کار ندارد. بعد دوباره وارد تراس میشود.) مرسی... (خودش تنهایی ظروف را جمع میکند.) خیلی کمکم کردی... (ژاک از آشپزخانه خارج میشود. بعد از چند لحظه دوباره با دست پر برمیگردد.) میخوای تو آشپزخونه شام بخوری؟
ژرژ: دارم هوا میخورم، اومدم بیرون هوا بخورم...
ژاک: میخوای تموم شب اینجا بایستی؟
ژرژ: بیاحترامی از این بیشتر؟! دو ساعت دیر اومدن، آخر سر هم یه بهانهٔ احمقانه میتراشن. حتی به خودشون زحمت نمیدن یه چیز قابل قبول سر هم کنن. این رفتارشون چیزی جز بیاحترامی نیست...
ژاک: معذرتخواهی کردن ژرژ، پیش میآد، آدم تو ترافیک گیر میکنه...
ژرژ: این بهانهٔ ترافیک دیگه چه کوفتیه؟ میرن خودشونو میندازن تو راهبندون؟ چهل ساله اینجا زندگی میکنن، باید فکر ترافیکو میکردن، این موقع پاریس راهبندونه...
(مکث.) نه، میدونی چیه، دیر اومدن کلاس داره، وقتی یکی مثل این یارو معروف باشه معلومه که باید دیر بیاد، اصلاً رسمه، یهجورهایی لازمه که دیر کنیم، دیر میکنیم و اینطوری به چشم مردم میآیم!...
واااای!... «ایشون همون آقایی هستن که میآن تو تلویزیون...» (مکث.) چه شغل برازندهای، کدوم بیشعوری دلش نمیخواد تو تلویزیون باشه؟...
ژاک: خیلی عذرخواهی کردن، هر دوشون، همین کافیه دیگه. تازه، دو ساعت هم نشد، فوقش یه ساعت و ربع دیر کردن...
ژرژ: باشه، اصلاً بگیم یک ساعت و بیستودو دقیقه دیر کردن... باز هم دیر کردن دیگه، مگه نه؟
مکث.
ژاک: خیلی داری سخت میگیری، ژرژ...
ژرژ: به هیچ وجه، به نظر من این اسمش سخت گرفتن نیست، اتفاقاً خیلی هم دارم شل میگیرم... (ژاک آه میکشد.) یه جوری آه نکش که انگار داری با یه بچه سر و کله میزنی... یا با یه مریض... خودت خوب میدونی که من زودتر از تو از خر شیطون پیاده میشم...
ژاک: تو همیشه سوار خر شیطونی، اصلاً رو خر شیطون زندگی میکنی!... پیاده شو!... شل کُن، یه خرده نفس بکش...
ژرژ: دلم نمیخواد پیاده شم. شاید باورت نشه، اما خیلی هم حال میکنم رو خر شیطون باشم، ترجیح میدم رو خر شیطون باشم نه اینکه بذارم سوارم بشن.
ژاک: ولی ژرژ، این دو تا یه دنیا فرقشه!... یه دنیا... خب، نمیخوام یه ساعت باهات یکیبهدو کنم. بهتره برم، تا فکر نکنن من هم بیادبم...
ژرژ میرود بقیهٔ سیگارش را در تراس دود کند.»