«انگار کمی مرده بودم» رمانی تأثیرگذار از مهیندخت حسنیزاده است که خواننده را به سفری درونکاوانه میبرد.
مهیندخت حسنیزاده، نویسنده ایرانی این کتاب، پیش از این کتابهای «زمانه بیمجنون»، «دویدن میان زندگان»و «از جنس بلور» را نوشته است.
این داستان از جایی آغاز میشود که مردی پس از یک تصادف رانندگی به کما میرود. در این حالت نیمههوشیار، متوجه میشود که همسرش، گلرخ، پیش از ازدواج با او نامزد دیگری داشته است. این کشف ناگهانی، تمام باورهای او را درباره زندگی مشترکش زیر سؤال میبرد.
راوی داستان، در تلاش برای کنار آمدن با این حقیقت تلخ، به اعماق ناخودآگاه خود فرو میرود. او با خاطرات دردناک کودکیاش روبهرو میشود؛ خاطراتی از یک پدر سختگیر و تحقیرآمیز که او را به دلیل ضعف جسمانی و نقصهای ظاهری مورد تمسخر قرار میداد. این گذشته تلخ، بر روان او سایه افکنده و او را درگیر پیچیدگیهای روانی عمیقی کرده است.
در این میان، راوی تلاش میکند تا راز پنهان همسرش را نیز کشف کند و به این ترتیب، به سراغ نامزد سابق گلرخ میرود. با این حال، آنچه او مییابد، مردی عادی و بیخاصیت است. این کشف، او را بیشتر سردرگم میکند و به او میآموزد که شاید واقعیتها آنطور که او تصور میکرد، ساده نباشند.
در ادامه داستان، راوی با کمک یک روانشناس، تلاش میکند تا گذشته خود را بپذیرد و با خاطرات دردناک روبهرو شود. او به این نتیجه میرسد که برای رسیدن به آرامش، باید از جایی شروع کند و با واقعیتهای زندگی کنار بیاید.
انگار کمی مرده بودم، رمانی است درباره عشق، خیانت، گذشته و آینده. این رمان به خواننده کمک میکند تا به عمق روان شخصیتها نفوذ کند و با چالشهای زندگی مدرن روبهرو شود. حسنیزاده با زبانی روان و شیوا، توانسته است دنیای درونی پیچیده شخصیت اصلی داستان را به تصویر بکشد و خواننده را به تأمل و تفکر وادار کند.