هیتلر را من کشتم
هادی معیرینژاد
"هیتلر را من کشتم" اولین رمان هادی معیرینژاد است که با طرح یک معمای تاریخی جذاب، خواننده را به سفری هیجانانگیز در دل تاریخ معاصر میبرد. این رمان با روایتی روان و جذاب، تلاش میکند تا سرنوشت یکی از بحثبرانگیزترین شخصیتهای تاریخ را با نگاهی متفاوت و پرسشبرانگیز بررسی کند.
داستان از جایی شروع میشود که یک پیرمرد در آستانه مرگ، رازی بزرگ را به نوه روزنامهنگارش خود میسپارد. این راز چیزی نیست جز ادعای عجیبی مبنی بر اینکه او هیتلر را کشته است! نوه که با شنیدن این ادعا شوکه شده، تصمیم میگیرد تا با تحقیق و تفحص، صحت این ادعا را بررسی کند.
در این مسیر، نوه با شخصیتهای مختلفی روبرو میشود و به اسناد و مدارک جالبی دست پیدا میکند که او را به این باور میرساند که شاید این ادعا چندان هم دور از ذهن نباشد. داستان با رفت و آمد بین گذشته و حال و با استفاده از تکنیکهای روایی جذاب، سعی میکند تا پرده از رازی بردارد که سالهاست ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده است.
بخشی از متن کتاب:
«اگر شما هم مثل بقیه سادهدلها فکر میکنید، هیتلر در زیرزمین مخوفش، در برلین از ترس حمله روسها خودکشی کرده و معشوقهاش هم قبلاً خودش را کشته، نصف عمرتون بر فناست، چون همه این داستانها ساخت دست روسهای دروغگوئه، «حقیقتش اینه که هیتلر رو من کشتم.» شاید باورتون نشه این آخرین جملهای بود که پدربزرگم قبل از مرگش به من گفت. پدربزرگم صادق خان نورچیان، از لوطیهای زمان پهلوی بود، البته از اونها که دستشون به جیبشون میرسید و به موقع خودشون رو بالا کشیدن. اول همیشه از دست من که روزنامهنگار بودم عصبانی بود و میگفت: «پسر جون، برو دنبال یه کار نون و آبدار. تو این مملکت از راه قلم نمیشه، چیزی شد. برو تو کار ملک، که خاکبازی طلا بازیه.» از طرفی در مواقعی که بحران یا خبی میشد، منو میکشید یه گوشه و میگفت: حمید جان بیا بگو ببینم پشت پرده چه خبره بابا؟ بعد من هم که همیشه چند تا شایعه دست اول براش داشتم اون رو با این شایعهها شگفتزده میکردم. خدابیامرز چشماش رو گرد میکرد و میگفت : «نهههه! چی میگی؟! مگه میشه؟!».
اگر به تاریخ معاصر، داستانهای معمایی و رمانهای ایرانی علاقهمند هستید، "هیتلر را من کشتم" میتواند انتخاب خوبی برای شما باشد. نویسنده با طرح این پرسش که آیا امکان دارد هیتلر به ایران گریخته باشد، به موضوعی پرداخته که تاکنون کمتر به آن پرداخته شده است.