فصل نان
علیاشرف درویشیان
علیاشرف درویشیان، نویسنده، پژوهشگر و فعال اجتماعی ایرانی، یکی از چهرههای شاخص ادبیات معاصر ایران است که با قلمی رسا و زبانی ساده، به تصویر کشیدن درد و رنج طبقات محروم جامعه پرداخته است. او با آثار خود، به ویژه داستانهای کوتاه، به یکی از مهمترین روایتگران زندگی کارگران، روستاییان و کودکان کار تبدیل شد.برخی از آثار مهم او عبارتند از: آبشوران، درشتی، قصههای بند
فصل نان، مجموعهای از داستانهای کوتاه است که توسط علیاشرف درویشیان نوشته شده است عناوین این داستانها عبارت اند از: "خر نفتی"، "دکان بابام"، "آبگوشت آلوچه "، "یک روز "، "عشق و کاهگل" و "بابای معصومه". این کتاب با زبانی ساده و روایتی واقعگرایانه، تصویری تلخ و تکاندهنده از زندگی طبقات محروم جامعه ایران را به تصویر میکشد.
داستانهای این کتاب، زندگی افرادی را روایت میکند که درگیر مشکلات اقتصادی و اجتماعی هستند. فقر، گرسنگی، بیکاری و تبعیض اجتماعی از جمله مضامین اصلی این کتاب است.درویشیان در بسیاری از داستانهای این مجموعه، به زندگی کودکان کار و سختیهایی که آنها متحمل میشوند، پرداخته است. این کودکان مجبورند در سنین پایین برای تأمین معاش خانواده خود کار کنند و از تحصیل باز بمانند.تضاد بین زندگی روستایی و شهری و مهاجرت روستاییان به شهرها نیز یکی دیگر از موضوعاتی است که در این کتاب به آن پرداخته شده است.زنان در داستانهای درویشیان، نقش محوری دارند و مشکلات و رنجهایی که متحمل میشوند، به خوبی به تصویر کشیده شده است.
بخشی از متن داستان "آبگوشت آلوچه": «وقتی به کوچه رسیدیم، ننه که توی حیاط پای حوض ظرف میشست داد زد: هله هوله نخریدها! شکمتان درد میگیرد، پولتان را بدهید خرما، یا چیزی که سیرتان بکند.» خواب آلود و خسته به راه افتادیم. آفتاب تازه به لب بامهای بلند و به نوک چنارها تابیده بود. گنجشکها سر و صدا میکردند. از روی پشتبامهای دور پشهبندها در زیر نور خورشید میدرخشیدند و چشم ما را میزدند. هر سه خمیازه میکشیدیم. تابستان بود اما هنوز سوز سرمایی از ته کوچههای آبپاشی شده به تنم میخورد. دلم شور میزد. سردم بود و تنبل بودم. دلم میخواست برگردم به خانه و بخوابم. دستهایم را زنبه ناسور کرده بود. صاحب خانهٔ ما در بالای شهر خانهٔ دیگری میساخت. من و اکبر و اصغر میرفتیم و برایش کار میکردیم. خاک غربال میکردیم، آجر و خشت جلو دست بنا میبردیم، سنگ میکشیدیم و با زنبه نخاله برای پرکردن کف اتاقها جمع میکردیم. صاحب خانه قول داده بود که دست آخر پس از تمام شدن خانهاش برای هر کدام ما یک دست کت و شلوار بخرد. هر روز ننه پول ناهارمان را میداد و روانهمان میکرد. از میان تیمچه که میگذشتیم، با دیدن سینیهای بامیه پایمان سست میشد. مینشستیم کنار سینی بامیه فروش و هرچه پول داشتیم میدادیم و بامیه میخوردیم و تا شب گرسنه و بیپول به سر میبردیم. ننه با کار خیاطی خرج خانه را درمیآورد. خواهر کوچکمان عذرا هم کمکش میکرد. بابا رفته بود باغ اجاره کرده بود. تابستانها کارش همین بود.»
اگر به ادبیات واقعگرا و داستانهایی که به مسائل اجتماعی میپردازند علاقهمند هستید، خواندن فصل نان به شما توصیه میشود. این کتاب با زبانی ساده و روایتی گیرا، شما را به دنیای شخصیتهای داستان میبرد و تجربهای تأثیرگذار برایتان رقم میزند.