الگوگرایی در اخلاق
لیندا زاگزبسکی
کتاب "الگوگرایی در اخلاق" اثر لیندا زاگزبسکی، فیلسوف آمریکایی، به ارائه نظریهای نوین در فلسفه اخلاق میپردازد. زاگزبسکی در این کتاب با نقد و بررسی نظریههای رایج اخلاقی، از جمله نظریههای وظیفهگرا، فضیلتگرا و نتیجهگرا، نظریه خود را با عنوان "الگوگرایی" ارائه میکند. این کتاب به فارسی توسط امیرحسین خداپرست ترجمه و توسط انتشارات کرگدن منتشر شده است.
الگوگرایی در اخلاق، دیدگاهی نوآورانه در فلسفه اخلاق است که بر پایه الگوگیری مستقیم از رفتارهای نیکو شکل میگیرد. لیندا زاگزبسکی، الگوهای اخلاقی را از طریق احساس تحسین شناسایی میکند. به نظر او، این حس نه تنها انگیزهای برای رفتار اخلاقی است، بلکه حامل محتوای شناختی نیز هست و به ما در قضاوتهای اخلاقی یاری میرساند.
زاگزبسکی در کتاب خود با استفاده از مثالهایی از قهرمانان، قدیسان و اندیشمندان برجسته نشان میدهد که چگونه روایتها و تجربیات مربوط به شخصیتهای ستایشبرانگیز میتواند در تئوری و عمل الگوگرایی به کار گرفته شود.
لیندا زگزبسکی، معتقد است که برای سنجش صحت یک احساس، میتوانیم به پایداری آن در گذر زمان و در طیف وسیعی از حالات روحی مطلوبمان توجه کنیم. این فرآیند که به عنوان انعکاس وجدانی شناخته میشود، ابزاری کارآمد برای ارزیابی صحت باورهایمان نیز به شمار میرود.
کتاب "الگوگرایی در اخلاق" اثری بدیع و چالشبرانگیز در فلسفه اخلاق است که نظریهای نوین و قابل تأمل در مورد ماهیت اخلاقیات ارائه میدهد. این کتاب برای دانشجویان و پژوهشگران فلسفه اخلاق، و همچنین هر کسی که به دنبال درک عمیقتر از مفاهیم اخلاقی و چگونگی زندگی اخلاقی است، اثری ارزشمند به شمار میرود.
قسمتی از متن کتاب:
«نقشهها مقیاسهایی متفاوت دارند و همین نکته را میتوان دربارهٔ نظریهها گفت. اگر نقشهٔ منطقهٔ جغرافیاییِ بزرگی مانند یک قاره را داشته باشیم، انتظار داریم که بتوانیم بگوییم نقشههای مناطق کوچکتر کجای نقشههای منطقهٔ بزرگتر میافتند. بنابراین، باید بتوانیم بگوییم نقشهٔ یک شهر کجای نقشهٔ یک قاره میافتد. تصورمان این است که اگر در نقشهٔ بزرگتر روی نقطهای تمرکز کنیم که نشانگر یک شهر است، نقشهٔ شهر را خواهیم دید. به همین شکل، اگر روی بخشی از نقشهٔ اخلاقیمان تمرکز کنیم، باید بتوانیم نظریههای دوستی، حق، وظایف در قبال نسلهای آینده، توزیع عادلانهٔ منابع و همهٔ دیگر وجوه روال اخلاقی را آشکار کنیم که برای کمک به فهم ما نیازمند پرداخت نظریاند. در نظریهٔ من، باید بتوانیم بگوییم که همهٔ باورها و روالهای اخلاقیمان، ازجمله روایتها، گزینگویهها، قواعدی چون «ده فرمان»، اعمال تنبیهی و مانند آنها کجای نقشه میافتند. نظریه نمیتواند و نباید جزئیاتِ زیاده از حد داشته باشد، ولی ما باید بتوانیم بگوییم که جزئیات، وقتی ظاهر شوند، کجای نقشه میافتند.
به همین دلیل، فکر میکنم نظریهٔ اخلاقِ آرمانی باید جایی هم برای دیگر نظریهها داشته باشد، بهویژه نظریههایی که شناختهشده و برگرفتهٔ عموماند. دلیلش این است که خلق نظریهها جزو روالهایی است که نظریه قصد تبیینشان را دارد. اگر افراد گاهی از اصل فایده یا این اصل استفاده میکنند که باید همهٔ اشخاص را محترم شمرد، نظریهٔ خوب باید این اصول را در بر بگیرد. وقتی فیلسوفان ساختارهایی نظری ایجاد میکنند که میکوشند این اصول را توجیه کنند، کارِ نظریهسازیشان مؤلفهای از کل روالهای اخلاقی ما میشود و، بهطور آرمانی، نظریه باید نشان دهد که چرا این نظریهها پرورانده شدهاند، کجای نقشهٔ اخلاقیمان میافتند و چگونه میتوانند موجه شوند.»